فکر و اندیشه بیهوده چرا
حسرت بوده و نابوده چرا
گفتن و کردن بی جا و خلاف
که خداوند نفرموده چرا
از غم و حسرت دنیای دنی
رخ بخون جگر آموده چرا
داشتن دل بهوای زر و سیم
روز و شب سوده و فرسوده چرا
طعنه و تسخر پکان جهان
با چنین دامن آلوده چرا
خفتن اندر بگذرگاه فنا
با چنین خاطر آسوده چرا
خواجه کز بیخردی مثل خر است
این همه بار برافزوده چرا
رخ ز پوزش بدر بی خردان
کردن از بیخردی سوده چرا