باغ چون مسند سلیمان شد
سبزه چون خط سبز جانان شد
بَردِ اطراف بود درد شجر
از نسیم بهار درمان شد
نفحهٔ باد روح حیوانی
چشمهٔ آب، آب حیوان شد
جسم گلشن یحشر کافر بود
روز بعث آمد و مسلمان شد
کار مستان که در زمستان سخت
مشکل افتاده بود آسان شد
دشت از سبزه باز نو پوشید
کوه از برف باز عریان شد
قامت سرو چون قد طوبی
صحن گلشن چو باغ رضوان شد
گلشن از سبزه و صبا چون خلد
با طراوت ز روح و ریحان شد
چشم بگشود نرگس شهلا
صنع یزدان بدید و حیران شد
دفتر زاهدان پریشان گشت
کار ساغرکشان به سامان شد
فصل گل باز با مه روزه
روز و شب دست در گریبان شد
هم به میخانه جام بادهٔ ناب
هم به مسجد ریا فراوان شد
سخن زاهد از عذاب و عقاب
بحث رند از رحیم و رحمن شد
در میان، صد هزار بحث و جدال
از مقامات کفر و ایمان شد
گفتگوهای مبهم مشکل
از مقام صراط و میزان شد
نیز از واردات خوف و رجا
بحث بیمنتها و پایان شد
حرف تکفیر در میان آمد
داوریها به شرع و دیوان شد
کار از گفتگو به حرب کشید
وز نزاع و جدال طوفان شد
نهی منکر کشید تا همه جا
شیخ مانند شیر غژمان شد
شیخ با زاهدان به میخانه
حملهور همچو پور دستان شد
شیخ از پیش و زاهدان از پی
جمله را سنگها به دامان شد
کار مستان و تار طرهٔ چنگ
همچو زلف بتان پریشان شد
مشت زهاد همچو پتک گران
سر رندان چو سطح سندان شد
جنگ بگذشت هم ز سیلی و مشت
گه به ناخن گهی به دندان شد
خم می در درون میخانه
ناگهان سخت سنگ باران شد
پیر میخانه نیز بهر دفاع
با حریفان به جنگ ایشان شد
چوب انگورکوب در دستش
چون عصا بود همچو ثعبان شد
خشتهای سر خم باده
بر سر شیخ شهر پاشان شد
از دو سو ریختند بر سر هم
خم می در میانه قربان شد
از شکسته خم شرابآلود
صحن میخانه نقش ایوان شد
بس که گل گل شراب گلگون ریخت
غیرت ساحت گلستان شد
شد در میفروش کانِ یمن
بس عقیق اندر او درخشان شد
خم جزع کرد و حمل ششماهه
خون دگر بارهاش به زهدان شد
شیخ با پیر و دیگران هر یک
با هماورد خود به میدان شد
هر قرین با قرین خود در رزم
چون اجل دست در گریبان شد
ازدحام از دو سو پی یاری
شد فزون نیز تا دو چندان شد
زین جزع پس صراحی مینا
باخت دل تا فتاد و بیجان شد
فتنه بالا گرفت تا گردون
هر طرف شعلهای فروزان شد
آخر از مصلحان خیراندیش
اتفاقاً به صلح فرمان شد
قسمتی در میان پدید آمد
کار مشکل به قرعه آسان شد
شب نصیب قدحکشان افتاد
روز در قسم روزهداران شد
فرقهای رو به راه مسجد کرد
فرقهای سوی باغ و بستان شد
آن به دنبال نسیه زاهد
در کمال یقین شتابان شد
وان دگر گفت نقد را عشق است
که به دنبال نسیه نتوان شد
نیز دیگر گروه ذاتالبّین
گه پی این و گه پی آن شد
هر کسی برد سودی از سودا
قسم من در میانه حرمان شد
من فرومانده از دوره خوشاک
که به یک ره از این دو پویان شد