خواجه را گنج اگر درست زر است
سخن ما از او درستتر است
خواجه را باد گنج زر که مرا
از قناعت هزار گنج زر است
قسم خواجه مال و از ما علم
قسمت ما به حکمت قَدَر است
از ازل خواجه مال و خواسته خواست
که بدینش نهایت نظر است
ما هنر خواستیم و حقمان داد
که همه آرزوی ما هنر است
گنج خواجه درون خاک بود
گنج ما در درون سینه در است
خواجه را گنج در خطر از دزد
گنج ما را نه دزد و نی خطر است
گنج خواجه است پر ز بوک و مکر
گنج ما را نه بوک و نی مکر است
خواجه را گنج پر ز بیم و حذر
گنج ما را نه بیم و نی حذر است
خواجه از رنج گنج پنهانی
روز و شب در خیال و در فکر است
گنج خواجه به خاک پنهان بود
که بگفتند خواجه محتضر است
خواجه در خاک تیره بسپردند
گنج خواجه ز خاک تیره برَست
گنج زر زیر بود و خواجه زبر
خواجه اکنون به زیر و زر زبر است
منتظرهای مرگ خواجه کنون
هر یکی بر به هیکل دگر است
مرد دنیا همیشه در تشویش
باشد ار پادشاه تاجور است
راست گفت آنکه گفت هر کش مال
بیشتر نیز رنج بیشتر است
مرد دنیا به دوزخ است امروز
تا که فردا به خلد یا سقر است
شعر دیدی چو آهن و پولاد
که ز آب زلال صافتر است
سخن دیگران بود ماده
به خلاف سخن مرا که نر است