بگیتی بهتر از دانشوری نیست
بجز دانش بگیتی مهتری نیست
سری سخت و دلی ستوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست
ز دانشور سخن باور توان کرد
که نادان هر چه گوید باوری نیست
بنادان داوری بردن نشاید
که جز دانش بگیتی داوری نیست
پذیره کردن دیو و پری را
بدست جم جز این انگشتری نیست
بدو گیتی ز دانش برتری جو
که جز دانش بگیتی برتری نیست
ز دریای خرد گوهر توان جست
که دریائی بدان پهناوری نیست
بجز یک پرتو از انوار دانش
فروغ آفتاب خاوری نیست
بجز اندر پی دانش غژیدن
تکاپوهای چرخ چنبری نیست
زنادانی سوی یزدان پناهم
که نادانی بجز بدگوهری نیست
برای مرد دانا میرود چرخ
که جز دانشوری نیک اختری نیست
خرد را رهبر خود کن بهر کار
بدو جهان جز خرد را رهبری نیست
دد و دام از خردمندی شود رام
که بهتر از خرد افسونگری نیست
صدف را چون شناسد از گهر باز
در آن رسته که مرد گوهری نیست
همه پیغمبری ها را خرد کرد
جز او کس در خور پیغمبری نیست
چه باشد کافری انکار دانش
که جز انکار دانش کافری نیست
ز مردم جوی دانش نی ز دفتر
که راز دین و دانش دفتری نیست
براه دانش ای مرد خردمند
زیانی برتر از تن پروری نیست
یکی دیو ستمکار است شهوت
که هرگز در خور رامشگری نیست
خرد جام جهان بین و آب خضر است
که جز وی آینه اسکندری نیست
خرد تخت سلیمان است و در وی
ره آمد شد دیو و پری نیست
بدین شیرینی ای مرد خردمند
نبات مصر و قند عسکری نیست