نظام قاری » دیوان البسه » مخیّل‌نامه (در جنگ صوف و کمخا) » بخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف

بهنگام خفتن یکی پیش بند

گریزاند ایلچی یلمه زبند

گرفتند پیراهنی در طریق

که باید بدادن بدست رفیق

۳

بگفتا مرا خود نماندست جان

زدست شکنج ولت گازران

من از یلمه بودم همیشه بتنگ

گذشتی همی روز نامم بننگ