نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱ - خواجو فرماید

یارب زباغ وصل نسیمی بمن رسان

وین خسته را بکام دل خویشتن رسان

در جواب آن

یارب تن مرا زکتان پیرهن رسان

جانست پیرهن زنوم جان بتن رسان

این آستین تیرز از یکدیگر جدا

ای درزی وصال تو با وربدن رسان

صوف مرا زحله ادریس ده صفا

وز مخفیم سلام ببرد یمن رسان

بوی چو عطر پیرهن یوسف ای نسیم

از خرقه رسول بویس قرن رسان

بند قبای غنچه بنفش از بنفشه دوز

والای آل لاله بچتر سمن رسان

تشریفها که برقد اشعار دوختم

آوازه اش بمحفل هر انجمن رسان

قاری باین لباس گلستان نو زگل

بند قباستان و بدوش چمن رسان