نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵۲ - و من نوادر طبعه

مله را آستر خسقی و والا نرسد

همه کس را به جهان منصب والا نرسد

کس نپوشید به بالای قبا پیراهن

انکه را زیر بود جای به بالا نرسد

جامه صوف کتان گرچه بریسد باریک

کو مخوان نقش که در حسن به کمخا نرسد

دگمهائی که نهادند بمشکین والا

حقش آنست که لولوست به لالا نرسد

پیش جیب و یقه صوف مربع نازم

گرچه بر دامن او دست تمنا نرسد

اینچنین جوز گره کان ز معانی بستم

دانم از بخت بد ار زانکه به جوزا نرسد

قاری این شعر که در البسه درمیبافی

به معانی تو هر بی سر و بی پا نرسد