نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵ - مولانا علی دردزد فرماید

هرچند روی دوست نبینیم سال‌ها

ما را بود هنوز امید وصال‌ها

در جواب او

دارم بسی ز ریشه‌پوشی خیال‌ها

یابم ز عقد طره دستار حال‌ها

با رخت رقعه رقعه که وصله زدم برو

باشد مرا هنوز امید وصال‌ها

هر هفته هست رخت بر گازرم ولی

کارم به جامه‌دوز نباشد به سال‌ها

بنگر به چکمه‌های سقرلاط سرخ و زرد

همچون گل دوروی و درون پر ز ژال‌ها

آیا به روی شاهد والا چه خوش زنند

مشاطگان جامه لاوسمه خال‌ها

از نور پنبه تا بفروزد فتیله‌ات

باید کشید نت چوکتوگو شمال‌ها

دستت مکن به فوطه دامان جامه پاک

ور زان که پایمال شود دستمال‌ها

داخل به شعر البسه مسواک کرده‌ایم

بسحاق اگر به اطعمه دارد زوال‌ها

از اطلس و حریری قاری عروس باغ

با آب و رنگ خویش برد انفعال‌ها