بر تشنه کامیش نه همین بحر و بر گداخت
گیتی تمام زیر و زبر خشک و تر گداخت
تنها فرات ز آتش خجلت بر او نسوخت
از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت
دریا و رود از دم وی برمدر گریست
صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت
ثابت به جای خود ز سها تا سهیل سوخت
سایر به پای خود ز زحل تا قمر گداخت
این آتش از چه خاست که تا شعله برکشید
ذرات ملک جمره صفت سر به سر گداخت
از فرقه تا ردا همه را تار و پود سوخت
از صعوه تا هما همه را بال و پر گداخت
کیهان به کید عشق بتان را بهانه کرد
عشاق تن به تن همه را آن شرر گداخت
از تیشه ی تحسر و تأثیر سوگ اوست
فرهاد اگر به سر زد و مجنون اگر گداخت
اصناف خلق، دیو و پری تا بهیمه سوخت
افراد نوع جن و ملک تا بشر گداخت
حیوان خود از نبات و نبات از جماد بیش
انسان ز جن و جن ز ملک سخت تر گداخت
تنها به خوف خواهر و دختر نخورد خون
هم سوخت بر برادر و هم بر پسر گداخت
بر خواهران خوار غریبش کمر خمید
بر دختران خرد یتیمش جگر گداخت
برآن نساء یاره و سنجوق سیم سوخت
برآن بنات خاتم و خلخال زر گداخت
آن بزم را که سقف و زمین عرش و فرش بود
از اشک و آه زیر فرو شد زبر گداخت
از کج مداری فلک این فتنه راست شد
درباره ی حسین، آنچه خواست شد