غلطان به خون و خاک تو را پارهتن دریغ
عریان ستاده بر سر نعش تو من دریغ
مقطوع از برادر و خواهر غریب من
ممنوع از اعانت فرزند و زن دریغ
بالقطع از کشاکش غم کردمی قبا
خصم ار گذاشتی به تنم پیرهن دریغ
بعد از تو زندهایم و ندارم بههیچوجه
عذری از این گناه به وجهی حسن دریغ
دست ار دهد سر افکنمت در قدم چو خاک
حاشا که بر تو آیدم از جان و تن دریغ
ببر دمان غریق دم از روبه دمن
شیر خدای حیدر اژدرفکن دریغ
جم را ز جور جن دغا جایگه به خاک
دارای تخت و تاج و نگین اهرمن دریغ
جز نقص و نفی نسل نبی نیست در نظر
جایی که جانشین صمد شد وثن دریغ
ماند از غم بنین و بناتت نهان و فاش
جاوید روز و شب همه بر مرد و زن دریغ
پیش از شهادت تو چرا منشی قضا
کرد اینقدر مسامحه در مرگ من دریغ
نخلت نگون و نسترنت غرق خون و باز
سرسبز و تازه سرو سمن در چمن دریغ
هر جانبم غمت به میانم گرفته تنگ
نتوان کناره کردنم از خویشتن دریغ
از خوی خصم خیره و از خون زخمها
ما رخ آلاله رنگ و تو گلگون بدن دریغ
نسپردمت به خاک و گرفتم طریق شام
انداختم میان رهت بیکفن دریغ
از بانگ وا اخاه به گردون نوا فکند
آتش به جان ناحیهٔ نینوا فکند