تنهای یاوران همه در خاک و خون طپان
سرهای همرهان همه بر نیزه خونچکان
خونابهٔ گلوی وی از چوب نی چکید
یا خون گریست با همه آهندلی سنان
دلْشان به داغ انده و تشویش هم رکاب
تنْشان به تاب حسرت و تیمار هم عنان
تنها قتیل تیغگذاران لشکری
سرها دلیل ناقهسواران کاروان
افغان به ماتم شهدا رفته در خروش
ماتم به حالت اسرا گشته نوحهخوان
پهلوی شاه بیکس و همراه اهلبیت
تنها به خاک خفته و سرها به ره دوان
تنها به پاس شه همه بر آستان مقیم
سرها به سرپرستی اهل حرم روان
نالان از این رزیت و آشوب وحش و طیر
گریان از این مصیبت و آسیب انس و جان
تنها گواه حسرت سرهای تشنهلب
سرها نشان پیکر مجروح کشتگان
هم اشک در عزای شهیدان سرشکریز
هم آه در هوای اسیران به سر زنان
تنها کنایتی ز معادات دهر دون
سرها علامتی ز ستمهای آسمان
زین ماجرا عجب نه اگر خون بهجای اشک
جاری بود ز دیدهٔ جبریل جاودان
هم کر شد از شنفتن این سرگذشت گوش
هم لال شد ز گفتن این داستان زبان
سرگشته گشت کلک صفایی در این حدیث
ز آن ره سه چار قافیه آورد شایگان
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است