مکن از برم جدایی به طریق بی وفایی
که نیرزد آشنایی به کشاکش جدایی
به شکنجه و گزندت نکشم سر از کمندت
که گرم کشی به بندت به از آن که پر گشایی
چو اجل ز در درآید همه شادیم فزاید
به امید آنکه شاید دهد از غمم رهایی
تو و التزام دوری من و بند ناصبوری
تو و لعل عیسوی دم من و درد بی دوایی
سر ما ز خاک این در همه عمر کرده افسر
که گدایی تو خوشتر ز شکوه پادشایی
دمی ای ندیم بی غم بزن از نصیحتم دم
من و فسق عذر توام تو و عجب پارسایی
برو این غرور از سر بگذر و زود بگذر
که خود اعتذار بهتر ز عبادت ریایی
تو یکی به حال ما رس که نمانده جز توام کس
همه را به داوری بس تو خصوص بر صفایی