صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

کاش چون مینا به دستت بودمی

پیش روی چشم مستت بودمی

همچو خال ایمن ز آفات دوکون

با دو لعل می پرستت بودمی

فارغ از فکر دو گیتی تا ابد

سرخوش از جام الستت بودمی

گه به طرف چهر و گه اطراف دوش

چون دو زلف پرشکستت بودمی

قایم و ساجد به خدمت بنده وار

گه بلند وگاه پستت بودمی

شهد و زهر و لطف و قهر و صلح و جنگ

قرن ها با هر چه هستت بودمی

جان به مهرت می نبستم گر ز کین

چون دل پیمان گستت بودمی

کردمی از دست غم ز اینجا سفر

گرنه زینسان پای بستت بودمی

پر گشودی مرغ اقبالم اگر

چون صفایی صید شستت بودمی