ای قد یار بسکه دل آرای و دلبری
برخاست از خرام تو هر گام محشری
شاخ کدام سروی و سرو کدام باغ
کز فرق تا قدم همه دل جوی و دلبری
جانست و دل ز شاخ تو جو شد اگر گلی
روی است و سر به پای تو ریزد اگر بری
هر نوبری به خانه ز باغ آید ای شگفت
کز خانه آمدی تو و در باغ نوبری
قامت مگو که دیده ی دهقان سال خورد
هرگز ندیده چون تو به سیما صنوبری
تشویش صد هزار فلک ماه نخشبی
تشویر صد هزار چمن سرو کشمری
بالای دلبری نه که غوغای خاص و عام
آزرم کشمری نه که آشوب کشوری
سروی هنوز چون تو ز کشمر نیامده است
سروی ولی به زعم من از جای دیگری
گیتی نپروریده نهالی نظیر تو
مانا مگر ز خاک جنان و آب کوثری
شاخی فزون نه ای و به اوصاف مختلف
شمشاد و بید وگلبن و آزاد و عرعری
نخلی که از شمامه ی گیسوی شاخ شاخ
شرم هزار چین و تتر مشک و عنبری
دوران محشر از توبه سر کی رسد که هست
در محشر از خرام تو هرگام محشری
جز در تو این دو جمع بهم نامد ای عجب
کز چهر و جبهه جامع خورشید و اختری
ای سرو پیش سرو دلارام سرمکش
با وی مکن تصور باطل که همسری
دعوی همسری همه نبود به عرض و طول
مفتی بیار اگر چه به صورت رساتری
یک قامتی و بیش صفایی بهر قیام
صد بار با قیام قیامت برابری