صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

از توچون نام برم کز دهن آلوده

لاجرم سر نزند جز سخن آلوده

چه خبر پرسی از احوال دل خون شده ام

که شهادت دهد این پیرهن آلوده

گلشن از خار و بهارش به خزان ارزانی

بایدم رفت به در زین چمن آلوده

رخ رنگین بتان را خط مشکین ز قفاست

خارم آید به نظر نسترن آلوده

رخت برون بر ازین بحر گل آگین که دلا

نتوان شست بدین لای تن آلوده

کعبه بسپار بدان مجتهد پاک زبان

دیر بگذار بدین برهمن آلوده

چه تنعم کنی از آن صمد مظنونی

چه تمتع بری از آن وشن آلوده

خیمه برتر زنم از نه فلک ان شاء الله

غربت پاک به ازین وطن آلوده

ترک مست تو ندارد به صفایی سر صدق

دل بپردازم ازین راهزن آلوده