مرا یک دم ز لعلت در کشیدن
به از صد خم ز جام زر کشیدن
بدین بستیم دیگر انتظارم
چرا در راه آن کوثر کشیدن
شبی تا روز و شامی تا سحرگاه
ترا خواهم چو جان در برکشیدن
به پایت سر سپردم تا نوازی
به دست رأفتم بر سرکشیدن
مگر آبی توان با رشته ی زلف
از آن چاه زنخدان برکشیدن
ز کلک آفرینش نیست ممکن
از آن رو صورتی بهتر کشیدن
مه و مهر جهان آرای او را
خطا بینم به یکدیگر کشیدن
صفایی طایر دل را بیاموز
سراندر زیر بال و پر کشیدن
ترا بر وصل جانان دسترس کو
چرا ز اندازه پا برتر کشیدن