صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

ز دل یک ناله در دام تو ای صیاد نشنیدم

اسیری در گرفتاری چنین آزاد نشنیدم

به دور لعلت ای خسرو چو بینم شور مشتاقان

عجب دارم که یک شیرین و صد فرهاد نشنیدم

۳

چه خوب آموخت خال از غمزدگانت طرز خون ریزی

مگو دیگر که یک شاگرد و صد استاد نشنیدم

به جز چشمت که با مژگان مرا شریان گشود از دل

ز صد نشتر فزون در دست یک فصاد نشنیدم

مهی از جنس مردم مهر منظر مشتری سیما

پری پیکر ملک پرور دو حوری زاد نشنیدم

۶

سراپا نقش بستت صانع از جان ورنه من هرگز

چنین صورتگری از خامه ی ایجاد نشنیدم

جز آن کآباد غم وز باده ی عشقت خرابستی

دلی خرم درین دیر خراب آباد نشنیدم

صفایی منعم از افغان مکن هنگام جان بازی

به بالینم چرا فرمود اگر فریاد نشنیدم