ز دل یک ناله در دام تو ای صیاد نشنیدم
اسیری در گرفتاری چنین آزاد نشنیدم
به دور لعلت ای خسرو چو بینم شور مشتاقان
عجب دارم که یک شیرین و صد فرهاد نشنیدم
۳
چه خوب آموخت خال از غمزدگانت طرز خون ریزی
مگو دیگر که یک شاگرد و صد استاد نشنیدم
به جز چشمت که با مژگان مرا شریان گشود از دل
ز صد نشتر فزون در دست یک فصاد نشنیدم
مهی از جنس مردم مهر منظر مشتری سیما
پری پیکر ملک پرور دو حوری زاد نشنیدم
۶
سراپا نقش بستت صانع از جان ورنه من هرگز
چنین صورتگری از خامه ی ایجاد نشنیدم
جز آن کآباد غم وز باده ی عشقت خرابستی
دلی خرم درین دیر خراب آباد نشنیدم
صفایی منعم از افغان مکن هنگام جان بازی
به بالینم چرا فرمود اگر فریاد نشنیدم