صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

ای دوست سرگذشت من از اهل راز پرس

در کار عشق حال دل از دیده ی باز پرس

سوز دل خراب ز چشم پر آب جوی

روز شب فراق ز زلف دراز پرس

گفتی چگونه بست به یک مو هزار دل

این راز را از آن شه اقلیم ناز پرس

تا عجز دل به چنبر زلفش بدانیم

از اضطراب فاخته در چنگ باز پرس

محمود را به عشق غلام آنکه جست عیب

گو شرحی از محامد حسن ایاز پرس

پرسی مراد دلبر از آزار دوست چیست

این نکته نیز از آن بت دشمن نواز پرس

در پایت آنچه داشت صفایی به دست باخت

وین را به راستی خود از آن پاکباز پرس