صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

هزار کام ز لعل تو یک دقیقه برآید

مرا که هیچ کلیدی گره ز دل نگشاید

جزای حسن عمل پس مرا همان بر و بالا

که بی تو طوبی و فردوس جز غمم نفزاید

ثواب طاعت خویش از خدای جز تو نخواهم

خوش است نعمت باقی و لیک بی تو نشاید

ز طلعت تو نبندم نظر به عارض رضوان

وگر هزار در از روضه ام به روی گشاید

به ذوق نوش لبت کوثرم نماند تمنا

مریض عشق ترا شربت از زلال تو باید

به هفت کشوم ار سروری دهند چه حاصل

که بی تو هشت بهشتم دو جو به کار نیاید

اگر به ساحت جنت بدین جمال درآیی

کس از حضور تو هرگز به حور عین نگراید

وگر به گلشن رضوان ریاض رخ بگشایی

ز شرم بلبل مینو دگر به گل نسراید

شب وصال ملولم به یاد روز جدایی

مگر به مردنم این طرفه زندگی به سر آید

مزن تو رای علاجم که غیر یار صفایی

کسی غبار غم از لوح خاطرم نزداید