صفایی از سر کوی تو کی سفر میکرد
اگر فراقش از این ماجرا خبر میکرد
گرفت دامنش آخر ز شومبختیها
همان قضیه که عمری از آن حذر میکرد
قدم به در ننهادی ز آستان شهود
اگر فراق یکی سر ز غیب بر میکرد
به یاد آن رودش جاری اشک از مژه خون
که خاکپای ترا سرمهٔ بصر میکرد
هم از نخست اگر پند من شنیدی دل
کجا مرا چو خود اینگونه دربهدر میکرد
به رویم از مژه خوناب دل نیفشاندی
دو دیده گو به رخش ترک یک نظر میکرد
ز آشیان نفتادی به دام طایر دل
دو روز اگر همه سر زیر بال و پر میکرد
مشبک است ز تیر تو ورنه دل خود را
فراز تیغ توام سینهسان سپر میکرد
چرا به فراق گذارد کسش صفایی تیغ
به طیب خاطر اگر خامه ترک سر میکرد