صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

بحمدالله که کوکب یاوری کرد

مهم زین صید غم یادآوری کرد

پس از دوری که در حرمان به سر شد

به سر وقت منش دل رهبری کرد

مهی کز وی تطاول رفت و تقصیر

رضا جویی ارادت گستری کرد

بتی کو را تغافل بود و تردید

وفا داری محبت پروری کرد

شرابی خوردم از لعلش که یک جام

مرا از جامه ی تقوی عری کرد

به عارض هرکه دیدش افعی زلف

یقین بر صدق سحر سامری کرد

به بالا سرو وگل را سرنگون ساخت

به سیما مهر و مه را مشتری کرد

نه از قد این قیامت ها ملک داشت

نه از رخ این کرامت ها پری کرد

بهشتی در نظر کردم هم آنجا

کم از دیدار حور العین بری کرد

دلیلی بر بلندی های او بود

صنوبر گر به سروت همسری کرد

تو با این وصف و اخلاق خدایی

توانی دعوی پیغمبری کرد

صفایی را دهی فرمان به هجران

به هجران کی توان فرمانبری کرد