ز نقص سروکش از برگ و بر کمالی نیست
که پیش نخل تواش نیز اعتدالی نیست
جبین و جبهه مه را تجملی است وجه
ولی به وجه جمیل تواش جمالی نیست
به چهرت اهل نظر مصر را کجا سنجند
که چون تواش بر و بالا و زلف و خالی نیست
من و تحمل هجران مبند حمل محال
که پیش حول من اینگونه احتمالی نیست
ز زلف خویش پریشانیم نگر به فراق
ز کس مپرس که حاجت به شرح حالی نیست
به شوق قتل خود از سیر قاتل افتادم
بلی قتیل ترا آن قدر مجالی نیست
به دست دوست ندارم غمی ز کشته شدن
خدا گواست مرا غیر از این خیالی نیست
هر آنکه خاطرش از مهر دوستی خرم
ز کاوش دو جهان دشمنش ملالی نیست
به آشیانه و باغم مخوان ز دام و قفس
چه حاصلم ز گشودن که پر و بالی نیست
میان ما ز چه پیوند دوستی نگسست
دل ترا به دل منکه اتصالی نیست
به ترک قید ملامت بدان صفایی را
که پای بست تو در بند جاه و مالی نیست