صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

ترا تا ساقی مجلس رقیب است

از آن مینا مرا حسرت نصیب است

به هجران منعم از افغان مفرمای

که کمتر درد ما بیش از شکیب است

خدا را با که گویم وز که جویم

خود آن درمان دردی کز طبیب است

نگنجد در بیان احوال مشتاق

که این معنی فزون از صد کتیب است

به امید وصالت در جدایی

ز من چندین شکیبایی عجیب است

به جادوی تو مفتونم که تن ها

زنخدان تو صد بابل فریب است

ز هفت اقلیم هر هفتت ستد باج

ترا کآن زلف و مژگان توپ و تیب است

بنازم لطف لیمویت که در بوی

به از صد بوستان نارنج و سیب است

حدیث حسن خویش از من چه پرسی

که اوصاف تو بیرون از حسیب است

زگل او شکوه دارد و ز تو من شکر

تفاوت ها مرا با عندلیب است

صفایی را جفا مپسند هرچند

وفا در ملک مهرویان غریب است