صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

اگر رخ تو بدین دست دلبری کندا

به مهر خود مه و خورشید مشتری کندا

از آن دو جادوی بیمار صد چو جالینوس

به یک کرشمه جانتاب بستری کندا

دو چشم کافرت ار خون عالمی بخورند

نه شه نه مفتی اسلام داوری کندا

ز روی شرم به زیر افکند سر اول پی

اگر بر سرو تو شمشاد همسری کندا

تو خود بری به دهان جام و رنه باده تلخ

کجا به آن لب نوشین برابری کندا

سرم به پای تو ساید به وقت جان سپری

گرم ستاره مسعود رهبری کندا

به بوی قرب درت زنده ام ولی غم هجر

ز جان خویشتنم هر زمان بری کندا

مگر کند فلک از رشک کام عیشم تلخ

مرا که تنگ دهان تو شکری کندا

ز صاف و درد صفایی دهن نیالاید

گرش تو ساقی و لعل تو ساغری کندا