رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

شد روزها که دارم بی مهر روی ماهی

صبحی چو شام تاری روزی چو شب سیاهی

نگذارم و نگاهم چون زین الم که دارم

هجران جان گدازی حرمان جسم کاهی

ای بی وفا خدا را کم کن جفا که ما را

جز مهر نیست جرمی غیر از وفا گناهی

تا کی ز درد و داغت ریزم شب و کشم روز

هردم ز دیده اشکی هر لحظه از دل آهی

بنمای رخ نگارا گر بنگرد چه باشد

چشم امیدواری روی امید گاهی

لب بست و چشم پوشید پیشت رفیق و جان داد

در آرزوی حرفی، در حسرت نگاهی