جان می کندم ز تن کناره
یک لحظه مکن ز من کناره
غیر از تو گلی نکرده هرگز
از بلبل خویشتن کناره
کی جز تو که از منت کنار است
بت کرده ز اهرمن کناره
آنکو که وطن نیست فارغ (؟)
من چون کنم از وطن کناره
هرگز نشنیده ام که کرده ست
مرغ چمن از چمن کناره
کردم چه خطا که کرد از من
آن آهوی ختن کناره (؟)
گفتم که کناره کن ز اغیار
کرد از من ازین سخن کناره
از زاری من رفیق کردند
از من همه مرد و زن کناره