رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

کس را اگر یاری بود ای یار یاری همچو تو

از یار اگر یادی کند ای یار باری همچو تو

عمریست می سازم بتو اما کجا سازد دمی

با سازگاری همچو من ناسازگاری همچو تو

خواهم نگار از خون من بندی به پا اما کجا

بندد نگار از خون من برپا نگاری همچو تو

جز غم نباشد حاصلش در عشق دارد هر که او

امید غمخواری چو من از غمگساری همچو تو

همچون رفیق ای بی وفا صبر و قرارش کی بود

آن را که باشد آفت صبر و قراری همچو تو