رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

شد چو شب روزم سیاه از دست تو

آه از دست تو آه از دست تو

خون من تنها نمی ریزی که ریخت

خون چندین بی گناه از دست تو

گفتی آهت دمبدم از دست کیست

گه ز دست بخت گاه از دست تو

دست افشان رفتی و بر باد رفت

کوه صبر من چو کاه از دست تو

این چه بیداد است آخر تا به کی

دادخواه و دادخواه از دست تو

از که خواهم داد چون خواهند داد

هم گدا هم پادشاه از دست تو

از نگاهی می بری صد دل رفیق

دل چه سان دارد نگاه از دست تو