خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من
مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من
چنین که محو جمال توام نمی دانم
منم مقابل تو یا تویی برابر من
قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود
سرای تنگ من و کلبه ی محقر من
چه ساقیی تو که پیوسته از می لطفت
پر است ساغر غیر و شکسته ساغر من
به شکر اینکه لبت خشک و چهره ات تر نیست
ببخش بر لب خشک و به دیده ی تر من
رفیق اگر چه بهر عهد دلبران بودند
به عهد سست نبودند همچو دلبر من