پس از کشتن گذاری بر مزارم میتوان کردن
به لطفی تا قیامت شرمسارم میتوان کردن
به فتراک ارنه میبندی ز ننگ لاغری باری
به تیری ای شکارافکن شکارم میتوان کردن
چو کردی خستهام از درد داغ خویش درمانی
به جان خسته و جسم فگارم میتوان کردن
قرار و صبر چون بردی ز جسم و جان من رحمی
به جان و جسم بیصبر و قرارم میتوان کردن
ترحم گر نخواهی کرد باری گوشهٔ چشمی
به اشک چشم و چشم اشکبارم میتوان کردن
نریزی خون من ای کینهجو اکنون اگر دانی
چهها دیگر به روز و روزگارم میتوان کردن
رفیق از کوی او تا چرخ کردم دور دانستم
که دور از یار و مهجور از دیارم میتوان کردن