به جانم از غم جانان چه سازم
به جانان چون کنم با جان چه سازم
بجز جان تحفه ی جانان چه سازم
ندارم تحفه ای جز جان چه سازم
نمی داند ز دشمن آن پسر دوست
نمی دانم به این نادان چه سازم
دلت دیر آشناخو، بی سبب رنج
بسازم گر به این با آن چه سازم
به امید دوا سازند با درد
ندارد درد من درمان چه سازم
رفیق از ناله گیرم لب ببندم
به این مژگان خون افشان چه سازم