رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

زار از سر کوی یار رفتیم

رفتیم و به حال زار رفتیم

آن بلبل بی خودیم کز باغ

ناآمده نوبهار رفتیم

با شوق پر آمدیم لیکن

با حسرت بی شمار رفتیم

ماندیم به کنج هجر چندان

کز خاطر روزگار رفتیم

بی تاب تر آمدیم ز اول

هر بار ز کوی یار رفتیم

تا غیر رود رفیق از آن کو

با هم روزی سه چار رفتیم