رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

نمی‌کرد از غم جان دادن آزادم چه می‌کردم

به جان بودم ز غم گر جان نمی‌دادم چه می‌کردم

غم دل سخت و بار هجر سنگین، گر نمی‌بودی

تنی از آهن و جانی ز فولادم چه می‌کردم

پس از عمری مرا یک بار کردی یاد و خوشنودم

اگر یکبارگی می‌بردی از یادم چه می‌کردم

نداند نام یارم تا کسی شادم به گمنامی

اگر مجنون لقب می‌بود [و] فرهادم چه می‌کردم

ز دامت کآرزو دارم به قید آن گرفتاری

خدا ناکرده گر می‌کردی آزادم چه می‌کردم

به این عجزی که از بیم رهایی می‌کنم ناله

رها می‌کرد اگر بی‌رحم صیادم چه می‌کردم

به افسون وفا کردم رفیق آخر به خود رامش

نمی‌آموخت گر این علم استادم چه می‌کردم