رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

نثار راه جانان کی سزد جانی که من دارم

ندارد قدر جان در راه جانانی که من دارم

دلم پردرد و جانم پرغم و چشمم بود پرخون

ندارد هیچ کس در عشق سامانی که من دارم

ببین ای پاکدامن گل که از خون جگر تا کی

چسان آلوده شد آلوده دامانی که من دارم

پشیمان گردد از عشق تو مشکل با چنین خوبی

ولی از مهر خوبان ناپشیمانی که من دارم

شود سرو چمن شرمنده زان قامت اگر آید

خرامان در چمن سرو خرامانی که من دارم

رفیق از ناله کی منع من رسوا کند ناصح

اگر آگه شود از درد پنهانی که من دارم