رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

تو رشک گلشنی با کاکل و رخسار و قد ای گل

قدت سرو است و رخسارت گلست و کاکلت سنبل

تو افزونی به حسن ای سرو و گل دانم تو هم دانی

که من هم نیستم در عشق کم از قمری و بلبل

شود چون مرغ دل آزاد از دام تو کش داری

به قید زلف گه در بند و گه در حلقه ی کاکل

کند هر روز و هر شب محتسب با میکشان غوغا

درونش دائما چون خم ز جوش باده در غلغل

رفیق از باده ی سرشار او مستم چنان گویی

که از مستی نه عزم سیر گل دارم نه میل مل