بهار آمد و یار کسی نمیآید
چنین بهار به کار کسی نمیآید
چه سود ز آمدن سرو و لاله و سوری
چو سرو لالهعذار کسی نمیآید
همیشه گل به بهار آمدی چه شد کامسال
گلِ همیشهبهار کسی نمیآید
چو من غریب دیار کسی مباد آنجا
کسی ز یار و دیار کسی نمیآید
ز می مباد تهی جامش از چه ساقی ما
ترحمش به خمار کسی نمیآید
کسی که شمع وی افروختهست بخت چرا
به خاطرش شب تار کسی نمیآید
رفیق را سگ خود نشمری و حق با تست
که ناکسی به شمار کسی نمیآید