رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

نمی‌گویم ترا مهر و وفا اصلا نمی‌باشد

برای غیر می‌باشد برای ما نمی‌باشد

به بزم چون تو شاهی نیست جا چون من گدایی را

گدایان را بلی در بزم شاهان جا نمی‌باشد

بده بوسی و بستان نقد جان می باش گو ارزان

که در داد و ستد زین نقدتر سودا نمی‌باشد

گرم صد بار سوزی باز بر گرد سرت گردم

که از پر سوختن پروانه را پروا نمی‌باشد

به سان جادهٔ طول امل در عشق مه‌رویی

رهی در پیش دارم کان سرش پیدا نمی‌باشد

به امید وفا عمری جفا دیدم غلط کردم

گمان کردم که می‌باشد وفا اما نمی‌باشد

دمی بنشین به بالین رفیق اکنون که این مسکین

اگر امروز باشد تا به شب فردا نمی‌باشد