رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

خوشا بادی که با آن باد گرد کوی یار آید

خوشا گردی که از دنبال گرد آن شهسوار آید

بهار مردم آن باشد که سرو و گل به بار آید

بهار عاشقان کان سرو قد گلعذار آید

به بالین من آمد یار و رفت و برنیامد جان

نیامد چون به کار او ز جان زین پس چه کار آید

نیامد یار دوش و غیر آمد بخت آنم کو

که امشب بر خلاف دوش ناید غیر و یار آید

گلت از هم شگفت ایام نیکوئی غنیمت دان

نه آن باغی است این کز پی خزانش را بهار آید

چه حالست اینکه هر گه من روم نومید برگردم

بکوی آنکه دایم مدعی امیدوار آید

نیامد چون رفیق ای سرو گلرخ خوشنوا مرغی

درین گلشن اگر قمری صد و بلبل هزار آید