گفتم آن لعل لب از شیره جان ساختهاند
گفت نه جان تو شیرینتر از آن ساختهاند
هست هر عضو تو از عضو دگر شیرینتر
مگر اعضای تو از شیرهٔ جان ساختهاند
نالد از درد به تن هر رگ من پنداری
بند بندم چو نی از بهر فغان ساختهاند
به هوای گل رخسار تو چون ابر مراد
از سر هر مژه خونابه روان ساختهاند
راز عشقی که نهان داشتم از خلق رفیق
اشک گلگون و رخ زرد عیان ساختهاند