رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

نه مهر، خوبی روی ترا نه مه دارد

خدا ز چشم بدت ای پسر نگه دارد

ترا ز ده نگذشته است سال و مهر رخت

هزار طعنه به ماه چهارده دارد

کجا روم چکنم حال دل کرا گویم

نه رند میکده نه شیخ خانقه دارد

نیاز و عجز من ناتوان چه خواهد کرد

باین غرور که آن ترک کج کله دارد

بطرف رخ منه آن زلف را چنین زنهار

که روز روشن عشاق را سیه دارد

بود به کیش تو گر دوستی گناه رفیق

یقین که از همه کس بیشتر گنه دارد