رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

فغان که مدعیان از منت جدا کردند

مرا به درد جدائیت مبتلا کردند

به درد مردم و آن کافران سنگین دل

نه رحم بر من و نه شرم از خدا کردند

چو آخرم ز تو می ساختند بیگانه

چرا نخست مرا با تو آشنا کردند

مباد دیدن رویت نصیب آنکس را

که از نظاره ی روی تو منع ما کردند

زسست مهری مه طلعتان فغان کاین قوم

به کس نه مهر نمودند و نه وفا کردند

شهید عشق نخوانند آن شهیدان را

که زیر تیغ ستم فکر خونبها کردند

غریب نیست نکردند رحم اگر به رفیق

ازان گروه که کردند جور تا کردند