رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

دلش دادم که با او همدم و هم خانه خواهم شد

بمن او شمع خواهد گشت و من پروانه خواهم شد

ندانستم که چون دل برد از من چون پری پنهان

نهان خواهد شد و من از غمش دیوانه خواهم شد

به این حسن و به این عشق ای صنم چون لیلی و مجنون

تو آخر شهره خواهی گشت و من افسانه خواهم شد

تو با بیگانگان خواهی چنین گر آشنا شد من

به اندوه آشنا و از طرب بیگانه خواهم شد

چنین گر ساکن میخانه خواهم شد، پس از مردن

چو خواهم خاک شد خاک در میخانه خواهم شد

ز می خالی نخواهم شد شوم گر خاک می دانم

که یا خم یا سبو یا شیشه یا پیمانه خواهم شد

رفیق اول نهادم پا چو در زنجیر او گفتم

که آخر بر سر این گوهر یکدانه خواهم شد