رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

هر که یک لحظه حدیث غم من گوش کند

هر حدیثی که شنیده است فراموش کند

که درآرد به نظر سرو چمن را دیگر

هر که نظاره ی آن سرو قباپوش کند

تا به کی دردسر عقل کنم ساقی کو

که به یک جرعه مرا بی خود و مدهوش کند

یادش آید من خون جگر نوش ای کاش

در بر غیر چو بنشیند و می نوش کند

تا به کی از توام آغوش تهی باشد و غیر

با تو ای سرو روان دست در آغوش کند

ناصحا منع من از عشق مکن کاین دم سرد

آتش من نه چراغیست که خاموش کند

دوش گفتا نکنم از تو فراموش مباد

که فراموش رفیق آن سخن دوش کند