مرا دیوانه آن جانانه دارد
که خلقی را چون من دیوانه دارد
غم او در دل ویران من جای
بسان گنج در ویرانه دارد
بتی در خانه دارد هر که چون او
فراغت از بت و بتخانه دارد
ندارد در دل من خانه جانان
که در هر جان و هر دل خانه دارد
مده ساقی میم چون مست بی می
مرا آن نرگس مستانه دارد
رفیق از بهر صید مرغ دل، یار
ز خط و خال دام و دانه دارد