رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

به دل هر کس غم جانان ندارد

دلش آرام و جسمش جان ندارد

بود خوش مهر و کین از مهوشان، حیف

که این دارد مه من آن ندارد

ز تو تا صورت چین فرق اینست

که تو جان بخشی و او جان ندارد

کسی کان عارض و خط دید دیگر

سر سیر گل و ریحان ندارد

دلم آن چاشنی دارد از آن لب

که خضر از چشمه ی حیوان ندارد

طبیبا بگذر از درمان دردم

ندارد درد من درمان، ندارد

سزایش دار باشد همچو منصور

که راز عشق را پنهان ندارد

به راهش پای از سر کن که پایان

رفیق این راه بی پایان ندارد