رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

فصل گل شد، سیر باغ و بوستانم آرزوست

سیر باغ و بوستان با دوستانم آرزوست

الفت پیر کهن بانو جوان خوش دولتی است

پیرم و این دولت از بخت جوانم آرزوست

تا کنم فارغ ز حرف این و آن شرب مدام

خانه ی دربسته در کوی مغانم آرزوست

با می و میخانه، بی انصاف و کافر نعمتم

گر بگویم کوثر و باغ جنانم آرزوست

آرزوی رویش از دل کم نمی گردد مرا

گر دمی صد بار می بینم همانم آرزوست

چون ننالم زین تغابن من که با این نیم جان

یک جهان جان بهر آن جان جهانم آرزوست

دل فسرد از وضع یاران صفاهانم رفیق

چند روزی سیر آذربایجانم آرزوست