رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

برده دل از من پری‌رویی نمی‌گویم که کیست

آن پری‌رو کیست می‌گویی؟ نمی‌گویم که کیست

کیست می‌گویی پری یا آدمی یارت بگو

آدمی‌خویی پری‌رویی نمی‌گویم که کیست

گلشن کویی که می‌پرسی نمی‌گویم کجاست

سرو دلجویی که می‌گویی نمی‌گویم که کیست

در رکاب جور و کین پایی، نمی‌دانم کدام

راه بیداد و جفا پویی نمی‌گویم که کیست

آنکه هرسو رو نهد خلقی برای دیدنش

رو نهد سویش ز هر سویی نمی‌گویم که کیست

هر سر مویم زبانی گشته در وصف کسی

با کسی لیکن سر مویی نمی‌گویم که کیست

گویی آن گل از چه گلزار است می‌خواهی رفیق

تا ز گلزارش بری بویی نمی‌گویم که کیست