تا دست می دهد می و معشوق می پرست
از کف منه پیاله و فرصت مده ز دست
کردی چو صید خو دل ما را مده ز دست
مشکل فتد به دام چو صیدی ز دام جست
دامن کشان مرو ز بر من خدای را
بنشین دمی ز پا که دلم می رود ز دست
هم شست دست از دل و هم کند دل ز جان
هر کس چو من به دست کسی گشت پای بست
از دستبرد حادثه در زیر خاک به
در پای یار سر که نباشد چو خاک پست
از پیش دیده یارم اگر رفت باک نیست
جایی نمی رود ز دلم هر کجا که هست
پهلوی غیر چند نشینی به رغم من
پیش رفیق هم نفسی می توان نشست