رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

به من هر کار آن پرکار کرده است

ز کار آموزی - اغیار - کرده است

نه کارم بود عشق و این عجب نیست

که عشق این کارها بسیار کرده است

چنین آتش به جان از آتش عشق

مرا آن آتشین رخسار کرده است

به چشم تر بنازم کان گل اشک

سر کوی ترا گلزار کرده است

مکش دامن ز من ای گل که هر کو

ترا گل کرده ما را خار کرده است

خضر را حسرت لب تشنگانت

ز آب زندگی بیزار کرده است

به کویش توبه کن زاهد که عمریست

رفیق از توبه استغفار کرده است