رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

از هر رهی که دیده ام آن مه گذشته است

عمرم تمام بر سر آن ره گذشته است

غافل اگر رسیده به راهی که بوده ام

گردیده، تا ز بودنم آگه گذشته است

افزون ز ماه چارده است و همان کجاست

کز عمر او هنوز کم از ده گذشته است

طالع نگو که هر گه از او کرده ام سؤال

نه بر زبانش آری و نه، نه گذشته است

هرگز نگفته کیست بر این رهگذر رفیق

با آنکه بر سرش گه و بیگه گذشته است